آرشیو
 

 

 

بدون شرح

Friday, December 31, 2004

مارا به رندی افسانه کردند
پيران جاهل شيخان گمراه
از دست زاهد کرديم
توبه وز فعل عاقل استغفرلله

با تو شرح ستمت گر نكنم، پس چه‌كنم؟
شكوه از دست غمت گر نكنم، پس چه‌كنم؟
شكوه از جور زيادت نكنم سهل‌است اين!
گله از لطف كمت گر نكنم، پس چه‌كنم؟
مشهور اصفهانى

Friday, December 24, 2004

هان اي عقابِ عشق
از اوج قله‌هاي ِ مه‌آلود ِ دوردست پرواز كن به دشتِ غم‌انگيز
ِ عمر ِ من آنجا ببر مرا كه شرابم نمي‌برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي‌برد!در راه زندگي
با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي،
با اينكه ناله مي‌كشم از دل كه: آب .... آب
ديگر فريب هم به سرابم نمي‌برد
پركن پياله را

Tuesday, December 14, 2004

سلام همسايه
پشت در ترديد ايستاده ای
اين چتر سياه را ببند
تانوازش باران وآفتاب را حس کنی
سلام همسايه اين قناری بزرگتر از فقس شده
وبه قاف فکر می کند
سلام همسايه
اين دست خداست که دامن شب را بالا می کشد
ومامی مانيم وبکارت صبح

Sunday, December 12, 2004

خاک جان يافته است
تو چرا سنگ شدی ؟
تو چرا اينهمه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را

Tuesday, December 07, 2004

تنها در بی چراغی شب‌ها می‌رفتم.دست‌هایم از یاد مشعل‌ها تهی شده بود.همه ستاره‌هایم به تاریكی رفته بود.مشت من ساقه خشك تپش‌ها را می‌فشرد.لحظه‌ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.تنها می‌رفتم، می‌شنوی؟ تنها.من از شادابی باغ زمرد كودكی براه افتاده بودم.آیینه‌ها انتظار تصویرم را می‌كشیدند،درها عبور غمناك مرا می‌جستند.و من رفتم، می‌رفتم تا رد پایان خودم فرو افتم.ناگهان تو از بیراهه لحظه‌ها، میان دو تاریكی به من پیوستی.صدای نفس‌هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:همه تپش‌هایم از آن تو باد، چهره به شب پیوسته! همه تپش‌هایم
تا در خط‌های عصیانی پیكرت شعله گمشده را بربایم.دستم را به سراسر شب كشیدم، زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.خوشه فضا را فشردم،قطره‌های ستاره در تاریكی درونم درخشید. و سرانجامدر آهنگ مه آلود نیایش ترا گم كردم.میان ما سرگردانی بیابان‌هاست.بی چراغی شب‌ها، بستر خاكی غربت‌ها، فراموشی آتش‌هاست. میان ما «هزار و یك شب» جست و جوهاست

Powered for Blogger by Ali Pourhamzeh