آرشیو
 

 

 

بدون شرح

Sunday, October 24, 2004


تا چشم به هم زديم ، ديديمموهاي سيه ، سپيد گشتهاين حنجره گشته بي صدا و دل از همه نا اميد گشتهتا چشم به هم زديم ، ديديماز غصه و غم خيال پژمردو آن سينه ي محرم به هر رازاز سردي اين زمانه افسردتا چشم به هم زديم ، ديديمبر لب به جز آه دل نماندهبر مشت به جز خاك خشم و بر پاي به غير گل نماندهتا چشم به هم زديم ، ديديمدنيا به سر آمده ست ما راتزوير و ريا و كينه توزي تا پشت در آمده ست ما راتا چشم به هم زديم ، ديديمپر وسوسه سوي مرگ هستيموآن قلب كه بود هر اميدشاز تلخي زندگي شكستيمتا چشم به هم زديم ، ديديمآن كهنه درخت لطف ، خشكيدهم ياس به سوي ما دوان شدهم مرگ به روي ما بخنديدتا چشم به هم زديم ، ديديمدوران خوش شباب رفته ستوآن تازه بهار زندگاني بنگر كه چه پر شتاب رفته ستتا چشم به هم زديم ، ديديمهر دوست دچار درد ديگرهمدرد كجاست ؟ كاين غريباناز درد گسسته اند آخرتا چشم به هم زديم ، ديديمصبح تن ما به شب رسيدهبا شصت بهار رفته ازدستاز حسرت ما ، كمر خميدهتا چشم به هم زديم ، ديديمخشكيده ترانه ها به لبهااميد كجاست تا سپيده ؟بي صبح و سحر شده ست شبها

Monday, October 18, 2004


در دست هاي تو دنيا دروغين است چشمت همه آهن پايت همه ترديد دستت همه كاغذ
اينكه فراز دار مي بيني قلب بزرگ ماست
دريا درون سينه ام جاريست با قايق ترديد با سرنشيني خسته و مغموم با ارتفاع موجها، شلاق در من همه فانوس ها خاموش مي گردند گلها معلق در فضا يكريز مي گريندسنگين يك چيدن سر پنجه بي اعتناي تست و قلب مغموم كبو تر ها در استكاك لحظه هاي دام با سرخي شفاف در انتظار مهربانيهاي چشمانند.
پايت همه خسته دستت همه بسته در من طنين آبشاران نيست در دستهاي تو دنيا دروغين است

Saturday, October 16, 2004

چشمهایش آنقدر سگ داشت
که نمی شد به راحتی از کنارشان گذشت

چشمهایت آنقدر نیلی بود
که موسا نیز
دست به عصا از آن می گذشت

چشم های تو آنقدر بی گدار به آبی نزد
که سرانجام
چمدان بزرگ را بستم
و چشمهایش را باز کردم...

Powered for Blogger by Ali Pourhamzeh