بدون شرح
تا چشم به هم زديم ، ديديمموهاي سيه ، سپيد گشتهاين حنجره گشته بي صدا و دل از همه نا اميد گشتهتا چشم به هم زديم ، ديديماز غصه و غم خيال پژمردو آن سينه ي محرم به هر رازاز سردي اين زمانه افسردتا چشم به هم زديم ، ديديمبر لب به جز آه دل نماندهبر مشت به جز خاك خشم و بر پاي به غير گل نماندهتا چشم به هم زديم ، ديديمدنيا به سر آمده ست ما راتزوير و ريا و كينه توزي تا پشت در آمده ست ما راتا چشم به هم زديم ، ديديمپر وسوسه سوي مرگ هستيموآن قلب كه بود هر اميدشاز تلخي زندگي شكستيمتا چشم به هم زديم ، ديديمآن كهنه درخت لطف ، خشكيدهم ياس به سوي ما دوان شدهم مرگ به روي ما بخنديدتا چشم به هم زديم ، ديديمدوران خوش شباب رفته ستوآن تازه بهار زندگاني بنگر كه چه پر شتاب رفته ستتا چشم به هم زديم ، ديديمهر دوست دچار درد ديگرهمدرد كجاست ؟ كاين غريباناز درد گسسته اند آخرتا چشم به هم زديم ، ديديمصبح تن ما به شب رسيدهبا شصت بهار رفته ازدستاز حسرت ما ، كمر خميدهتا چشم به هم زديم ، ديديمخشكيده ترانه ها به لبهااميد كجاست تا سپيده ؟بي صبح و سحر شده ست شبها
در دست هاي تو دنيا دروغين است چشمت همه آهن پايت همه ترديد دستت همه كاغذ
اينكه فراز دار مي بيني قلب بزرگ ماست
دريا درون سينه ام جاريست با قايق ترديد با سرنشيني خسته و مغموم با ارتفاع موجها، شلاق در من همه فانوس ها خاموش مي گردند گلها معلق در فضا يكريز مي گريندسنگين يك چيدن سر پنجه بي اعتناي تست و قلب مغموم كبو تر ها در استكاك لحظه هاي دام با سرخي شفاف در انتظار مهربانيهاي چشمانند.
پايت همه خسته دستت همه بسته در من طنين آبشاران نيست در دستهاي تو دنيا دروغين است
که نمی شد به راحتی از کنارشان گذشت
چشمهایت آنقدر نیلی بود
که موسا نیز
دست به عصا از آن می گذشت
چشم های تو آنقدر بی گدار به آبی نزد
که سرانجام
چمدان بزرگ را بستم
و چشمهایش را باز کردم...
Powered for Blogger by Ali Pourhamzeh