بدون شرح
از مجموعه ققنوس در باران خداي را مسجد من كجاست اي ناخداي من؟ در كدامين جزيره آن آبگي ايمن است كه راهش از هفت درياي بي زنهار مي گذرد؟ *** از تنگابي پيچاپيچ گذشتيم - با نخستين شام سفر - كه مزرعه سبز آبگينه بود. و با كاهش شب - كه پنداري در تنگه سنگي جاي خوش تر داشت - به در يائي مرده درآمديم - با آسمان سربي ِ كوتاهش - كه موج و باد را به سكوني جاودانه مسخ كرده بود. و آفتابي رطوبت زده - كه در فراخي ِ بي تصميمي خويش سر گرداني مي كشيد، و در ترديد ِ ميان فرو نشستن يا بر خاستن به ولنگاري يله بود-. *** ما به سختي در هواي كنديده طاعوني َدم مي زديم و عرق ريزان در تلاشي نو ميدانه پارو مي كشيدم بر پهنه خاموش ِ دريائي پوسيده كه سراسر پوشيده ز اجسادي ست كه چشمان ايشان هنوز از وحشت توفان بزرگ بر گشاده است و از آتش خشمي كه به هر جنبنده در نگاه ايشان است نيزه هاي شكن شكن تندر جستن مي كند. *** و تنگاب ها و درياها. تنگاب ها و درياهاي ديگر... *** آنگاه به دريائي جوشان در آمديم، با گرداب هاي هول وخرسنگ هاي تفته كه خيزاب ها بر آن مي جوشيد. ((-اينك درياي ابرهاست... اگر عشق نيست هرگز هيچ آدميزاده را تاب سفري اينچن نيست!)) چنين گفتي با لباني كه مدام پنداري نام گلي تكرار مي كنند. و از آن هنگام كه سفر را لنگر بر گرفتيم اينك كلام تو بود از لباني كه تكرار بهار و باغ است. و كلام تو در جان من نشست و من آ ن را حرف به حرف باز گفتم. كلماتي كه عطر دهان تو را داشت. و در آن دوزخ - كه آب گنديده دود كنان بر تابه هاي تفته ي سنگ مي سوخت ـ رطوبت دهانت را از هر يكان ِ حرف چشيدم. و تو به چربدستي كشتي را بر درياي دمه خيز ِ جوشان مي گذراندي. و كشتي با سنگيني سيــّالش با غـّژا غـّژ ِ د گل هاي بلند - كه از بار غرور بادبان ها پست مي شد - در گذار ِاز ديوارهاي ِ پوك ِ پيچان به كابوسي مي مانست كه در تبي سنگين مي گذرد. *** امـّا چندان كه روز بي آفتاب به زردي نشست، از پس تنگابي كوتاه راه به دريايي ديگر برديم كه پاكي گفتي زنگيان غم غربت را در كاسه مرجاني آن گريسته اند و من اندوه ايشان را و تو اندوه مرا *** و مسجد من در جزيره ئي ست هم از اين دريا. اما كدامين جزيره، كدامين جزيره،نوح من اي ناخداي من؟ تو خود آيا جست و جوي جزيره را از فراز كشتي كبوتري پرواز مي دهي؟ يا به گونه اي ديگر؟ به راهي ديگر؟ - كه در اين دريا بار همه چيزي به صداقت از آب تا مهتاب گسترده است و نقره كدر فلس ماهيان در آب ماهي ديگريست در آسماني باژ گونه -. *** در گستره خلوتي ابدي در جزيره بكري فرود آمديم. گفتي ((- اينت سفر، كه با مقصود فرجاميد: سختينه ئي ته سرانجامي خوش!)) و به سجده من پيشاني بر خاك نهادم. *** خداي را نا خداي من! مسجد من كجاست؟ در كدامين دريا كدامين جزيره؟- آن جا كه من از خويش برفتم تا در پاي تو سجده كنم و مذهبي عتيق را - چونان موميائي شده ئي از فراسوهاي قرون - به ورود گونه ئي جان بخشم. مسجد من كجاست؟ با دستهاي عاشقت آن جا مرا مزاري بنا كن!
Powered for Blogger by Ali Pourhamzeh