آرشیو
 

 

 

بدون شرح

Monday, April 18, 2005

گور شد گهواره، آری بنگريد اينک زمين را
اين دهان واکرده غرّان اژدهای سهمگين را
قريه خواب و کوه بيدار است و هنگام شبيخون
تا بکوبد بر بساطش صخره‌های خشم و کين را
مرگ من يا تست بی‌شک آن ستون، آن سقف، آنک!
کاينچنين از ظلمت شب بهره می‌گيرد کمين را
مادری آنک! به سجده در نماز وحشت خود
خسته می‌سايد به خاک کودکان خود جبين را
دخترک خاموش بهتش برده از تنهايی خود
می‌کشد بر چشم‌های بی‌نگاهی آستين را
نوعروسی خيره در آفاق خون‌آلوده، در چنگ
می‌فشارد جامه‌ی خونين جفت نازنين را
باز می‌پرسی: که‌ها مردند؟ می‌گويم: که زنده است؟
پيرمرد انگار با خود زير لب می‌مويد اين را
ديگری سر می‌دهد غمنامه‌ی شکر و شکايت:
تا کجا می‌آزمايی ای خدا اين سرزمين را؟
کودکان از خواب اين افسانه بيداری ندارند
با که خواهد گفت مادر، قصه‌های دلنشين را؟
از تمام قريه، يک تن مانده و ديگر کسی نيست
تا کشد دست تسلا بر سر آن تنهاترين را
مرده چوپان و نی‌اش افتاده خون‌آلود جايی.
خسته در وی می‌نوازد، باد آهنگی حزين را

Powered for Blogger by Ali Pourhamzeh