آرشیو
 

 

 

بدون شرح

Wednesday, January 28, 2004

در شبهای بی کسی ترا ارزو کردم ترا که نمی شناختم ترا که نميديدم
ترا که در بهبه لحظات سنگين و سکوت مرا ياری کردی
هميشه نگاه تر با خود مياميختم
لحظات را در تو ميديدمِ‌/زمانی تو بودی که چشمانم بسته بود
و برای ديدن تو خواب بهانه قشنگ شبانه
تو بودی انچه من ميخواستم نو بودی انچه ارزو ميکردم
دستان گرم تو نوازشگر کودک تنهائيم بود
و نگاه پرمحبت تو مرحم همه زخمهای کهنه زندگيم بود
قامت تو استواری و صبر را در خاطرم زنده ميکرد
صبر تو سکوت دريای طوفانی وجودم را می شکست
تو ارزوی قلب کوجک من بودی تو سر نوشت رويای شبانه من
دلهره اتش عشق نا شناخته تو همدم لحظه های بيداری من بود
و اميد ديدن شبانه تو بهانه رسيدن به فردای دگر
حال ترا ديدم بی انکه چشمانم را ببندم
ترا لمس کردم بی انکه ترسی در دل راه دهم
ترا نفس کشيدم چون تو هوای من شدی
اری تو امدی ديگر بهانه ای برای خوابيدن نيست



Post a Comment

Powered for Blogger by Ali Pourhamzeh